جدول جو
جدول جو

معنی خاک پرست - جستجوی لغت در جدول جو

خاک پرست(تَ دَ / دِ)
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک برسر
تصویر خاک برسر
مصیبت دیده، برای مثال پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاک بوس آن در (نظامی۳ - ۴۲۴)، خوار، ذلیل. در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب
خاک برسر شدن: کنایه از بدبخت شدن، بیچاره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، رست
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
صلیب پرست. پرستندۀخاج. ترسا. صلیبی. عیسوی. مسیحی. عیسائی. چلیپاپرست. یکی از اهل تثلیث. رجوع به صلیب و صلیب پرست شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره. ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است. آب آنجا از چشمه ومحصولات غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نِهْ)
پرستندۀ ملک. دوستار شاه:
زین روی باغ صف ّ بتان ملک پرست
زآن روی صف ّ رودزنان غزلسرای.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بندۀ سیم و زر. (آنندراج). پرستنده و خواهان مال و ثروت و مالدوست و بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
پرستندۀ ماه. کسی که ماه یعنی قمر را پرستد و بندگی آن کند، کنایه از عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
که با راه انسی و آشنایی دارد. که پیوسته ملازم راه است. که با راه رفتن پیوند همیشگی دارد:
حالی انگشتری گشاد ز دست
داد تا برد پیک راه پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
پرستندۀ شاه. که شاه پرستد. شاهدوست:
من از این شغل درکشیدم دست
نیستم شاه بلکه شاه پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پادشاه دوستدار تاج. خواهندۀ تاج. تاج خواه. رجوع بهمین کلمه شود:
پیر تخت آزمای تاج پرست
تاج بنهاد وزیر تخت نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ / دِ)
آنکه عاشق خیال خود است. آنکه سر در راه خیال دارد:
دیدۀ مردم خیال پرست
ازفریب خیال بازی رست.
نظامی.
، شاعر، عاشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف) ، لاغر. نحیف. آنکه سخت لاغر است، هر میوه ای که پوستش خشک گردیده و از تازگی افتاده
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ زَ)
خداپرست. پرستندۀ خدای. دیندار. مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست:
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم.
ناصرخسرو.
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست.
نظامی.
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست.
نظامی.
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست.
نظامی.
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست.
نظامی.
سالار خیل خانه دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
سعدی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی. (طیبات).
خدای عزوجل فیض کرد بندۀ خویش
تو نیز صبر کن ای بندۀ خدای پرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ غُ بَ)
مقابل خاک وطن. منزل مسافران. (آنندراج) :
خاک غربت نیست دامنگیر سستی بند پاست
سخت این زنجیر بر پایم گرانی می کند.
دانش (از آنندراج).
گر بود چشم تری گرد کدورت توتیاست
خاک شورانگیز غربت سرمۀ چشم من است.
اسیر (از آنندراج).
خاک غربت بود آئینۀ ارباب سخن.
صائب (از آنندراج).
از سفر روشن کند سالک چراغ معرفت
لعل را در دیده باشد خاک غربت توتیا.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
دوستدار انگشتری. آنکه محبت او بخاتم بحد پرستش شود:
چنان بود کان مرد خاتم پرست
بخاتم همی کرد بازی به دست.
نظامی.
رجوع به خاتم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
کنایه از محتاج، آواره، آفت زده. (آنندراج). ذلیل:
پر از درد نزدیک قیصر شدند
ابا ناله و خاک برسر شدند.
فردوسی.
از حسرت تو هست جهان پای درگلی
در ماتم تو کیست فلک خاک برسری.
سیدحسن غزنوی.
- خاک برسرشدن، مصیبت دیدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ دَ / دِ)
در زبان سنسکریت، گوشه نشین و زاهد را گویند. (آنندراج). منزوی. تارک دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ / دِ)
که خاک را پریشد:
باد بر سدۀ تو هم نرسد
باد فکرت نه باد خاک پریش.
انوری
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
صلیب پرستی. مسیحیت. رجوع به صلیب و صلیب پرست شود
لغت نامه دهخدا
دوستدار خاک، علاقمند به خاک، کنایه از دوست دار امور دنیوی است:
نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فدائی. رفیق. در برابر دوست مانند خاک بی ارزش بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال پرست
تصویر مال پرست
هیر پرست هیر باره آنکه بدارایی و خواسته عشق ورزد بنده سیم وزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه پرست
تصویر ماه پرست
کسی که ماه (قمر) را پرستش کند، آنکه ماه (قمر) را دوست دارد، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو پرست
تصویر گاو پرست
آنکه گاو را معبود خود قرار دهد کسی که گاو بپرستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج پرست
تصویر تاج پرست
دوستدارتاج خواهنده تاج تاج خواه، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود پرست
تصویر خود پرست
متکبر خود خواه معجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پرست
تصویر خدا پرست
آنکه خدا را پرستش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
خاک قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال پرست
تصویر خیال پرست
خیال باف، شاعر، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاه پرست
تصویر جاه پرست
قدرت طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره، ذلیل، خوار، زبون، توسری خور، مصیبت رسیده، آفت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیالاتی، خیال اندیش، خیالباف، خیال بند، خیال ساز، موهوم پرست، دل باخته، عاشق، شاعر
متضاد: حقیقت گرا، واقع گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخیل، ممسک، مادی، دولت جو، تمکن خواه، ثروت طلب، مال دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت ترسا، عیسوی، مسیحی، ارمنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد